10. کاش می شد از عشق حرف زد، به راحتیِ گفتنِ یک «سلام»

ساخت وبلاگ

گمانم هیچ چیز جهان دیگر سر جایِ خودش نیست. چطور باید گفت؟ حالا هی زیر لب می خوانم «بی قرار توام و در  تنگم گله هاست». بعدش چه؟ بعدش انگار بخواهند توی دلم رخت بشویند. خودکار برمی دارم و گوشۀ کاغذ دایره می کشم. هی روی هم. چندباره و چندباره. کاغذ نازک می شود. سوراخ می شود. بس می کنم و دوباره توی دلم می خوانم «در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست». بعدش می گویم آخ. آخر نمی دانم چطور باید گفت. وقتی هستی و نیستی. وقت نیستی و نیستی. وقتی که نیستی و هیچ وقت نمی شود که باشی. اصلاً من دارم چه می گویم؟ چطور باید گفت؟ دستت. درست شروع قصه از دستت بود. تمامش کنم. فقط همین را بگویم که وقتی دستت را می بینم شهر دلم ویران می شود. مثلِ حالا. تویِ این عکس که گوشۀ لپ تاپ باز است. انگار مادری بچۀ سه ساله اش را گم کرده است. انگار بچه دارد از چشم های من گریه می کند. انگار کسی مُرده باشد میان دلم. چطور باید گفت؟

در خواب و بیدار...
ما را در سایت در خواب و بیدار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9ghasedak-flightb بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 5:06