می دانی، روی تمام هفده های دنیا حساس شده ام. هفده ساعت خواب. هفده دی. هفده مهر. هفده آذر. هفده بهمن. حرف های زیادی دارم برایت. حرف های زیادی دارم که خوب می دانی و به قول تو نوشتن اش این جا درست نیست. اما دلم می خواست هفده ها بهتر بودند برای ما. بهتر از این اتفاق هایی که افتاد توی هرکدامش...
دیشب خسته بودم، دیشب خیلی خسته بودم. بعدش توی همان خواب و بیداریم خسته تر شدم. یک طور عجیبی از درون فرو ریختم. انگار کسی آخرین ذره های امید را از زیر ناخن هام کشید بیرون و انداخت دور. تمام انگشت هام درد می کرد. سرم درد می کرد. تنم درد می کرد و توی همان حالم، بی اراده، اندوهم را می ریختم روی گونه هام، روی بالش، لابه لای موهام...
و بی وطن، دیگر در تنِ خودش هم آرامش ندارد.
دونقطه: بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم
شهر ویران گشته، فرماندار می خواهد چه کار ؟!
-اصغر عظیمی-
برچسب : نویسنده : 9ghasedak-flightb بازدید : 25